من و یک وقفه زمانی طولانی با یک گودال عمیق که هیچ چیز پرش نمی کند دیگر.
.
.
.
وقتی کسی در جایی از زندگی دچار توقف شده و نه جرات پیش رفتن دارد و نه توان پس رفتن ، دچار یک وقفه زمانیه که مربوطه به یک تو ،مربوط به توانستن من و نتوانستن تو .و سالهای مانده از قبل، یک قاب عکس و چند زخم مانده، آینده هم فقط یک چمدان و یک صدا در باد
.
.
در زندگی هیچ چیز برای من حد وسط ندارد. یا همه چیز زیادی بزرگ یا زیادی کوچک میشود. اتفاقات، لحظه ها، انسان ها، اشیا، حس های خودم. هیچ حد وسطی ندارند برای من. و همه چیز از آنجا شروع میشود که حرف داشته باشی، که چیزی مانده باشد برای گفتن، رنگ ها روح دارند، این سوء تفاهم نیست، روح آبی آن روزهای گرم تابستان چسبیده به من، به فکر هام، دست از سرم بر نمی دارد، تو رفته ای و همه چیز تمام شده است، آبی آن روز اما هنوز در من جریان دارد، گرما بیداد میکند ولی از سرما یخ زده ام و اما همه چیز از تو رنگ می گیرد ..این وسط فقط زمان گذشت، همه چیز گذشت .. تو گذشتی، من هم، و باران های پاییزی باریدن آغاز کرد .. همه چیز از آن جا شروع می شود که حرفی داشته باشی که چیزی مانده باشد برای گفتن که نتوانی به زبان بیاوریش .. تو برگشتی اما زمان هیچگاه برنگشت به آغاز لحظه رفتن و همه چیز همانجا در من تمام شد ...
و این آغاز یک دگر دیسی دیگر بود و تازه فهمیدم که لطافت آرامش هایم گم شده .
چیز بزرگی که دیگر نیست. آرامش دارم. ولی دیگر این آرامش لطافت ندارد. چیزی از من کم شده،آینده اما شاید می تواند بهتر باشد.
.
نیـــســـــتی؛
اینجا
زندگی من قدم زنان
روزی
یک پاییز،
یک زمـــستان را طی میکند
بهار؛
لابد تشکیل شده است از تو
که حالا ،
زندگی من قدم زنان
باز میگردد
به سوی تو...
.
.
.
کسانی که دوستشان داری و کسانی که از آن ها متنفری، همگی جلوه های خداوند هستند. همین جمله ی کوتاه می تواند تمام زندگی ات را دگرگون سازد. لحظه ای که فرد دریابد همه چیز یکی ست، عشق به خودی خود طلوع می کند و این یعنی عرفان(اوشو)
.
.
برگرفته از وبلاگ هنوز و پرسه ها
من اگر عاشقانه می نویسم…
نه عاشقـم !، نه شکست خورده …
فقط می نویسم تا عشق یاد قلبم بمانـد …!
در ایـن ژرفای دل کندن ها و عادت ها و هوس ها ،
فقـط تمـرین آدم بـودن میکنم
نمی دانــم که یـــاری خواهــد آمــد؟
در این سرما بهاری خواهد آمـد؟
گلي خوش بو، با قلبـي پر از عشق
به اين گلـدان خالي خواهد آمـد؟
يكـــي آيـــد كـــه با احســـاس گويد
به مجنونی كه ليلي خواهد آمـد؟
نگين روشنـي بخشـي چو خورشيد
به شبـهاي سياهي خواهد آمـد؟
چه دلم دلگیر است
چه دلم دلتنگ است
و نگاهم خـوش یک خـاطـره است
خوش آن سوی نگاهی که به من امید داد
کــاش مـی بـودی ...
دل من جای تو را می بیند...
اشک هایم جاریست،
که چه جایت خالیست ...
امــیدوارم ســال جــدیــد آغــاز روزهــایـی بـاشــه ،
که آرزوشــو داری زهرا جونم
94873 بازدید
49 بازدید امروز
14 بازدید دیروز
210 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian