شعر اول
میزنم خود را قدم مانند باران خورده ها
رد خنجر دارم از دست زمستان خورده ها
روستایی ساده در من زندگی می کرد شاد
تا که رو دستم زدند آن گول تهران خورده ها
صورتم معصوم چون حوضی که در آن ماه بود
آه ... حالا مثل آن سنگی به دندان خورده ها
ساده بودم چون زلال آب در پای درخت
خط خطی کردند من را آب زندان خورده ها
بوی یوسف نیست ... شد این چاه در تسخیر گرگ
با شمایم ... آی... دستی در زنخدان خورده ...ها
95228 بازدید
14 بازدید امروز
82 بازدید دیروز
243 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian