با من حرف بزن
با من حرف بزن... صدای سکوتت را نمیشنوم
با من حرف بزن... با من بگو
از هر آنچه که دیگران از لمس تار و پودش عاجزند
بگو از چرایی تمام لحظاتی که در قبال "دلم تنگ شده"هایم
سکوت میکنی
از لحظاتی که به آسمان میروم تا بگویم "دوستت دارم" و
از لحظاتی که سکوت متقابلت از بین ابرها به قعر زمین فرودم میاورد
با من حرف بزن... گوشهایم برای شنیدن سکوتت آموزش ندیده اند
این روزها که گوشهایم
,ابزار دل و دست و چشمانم شده... این روزها که فقط گوشهایم هستند
که بودنت را یاداوری میکنند
با سکوتت دل و دست و دیده ام را آزار نده
در این روزهای آسان , در این شبهای سخت... در این روزهای خوب ,
در این شبهای بی رحم... در این روزهای زود در این شبهای دیر... هیچ
صدایی نیست که وجودم را بلرزاند جز
سکوت... در این شبها , سکوت که میکنی
حریر نازک دلم خواب بیدهای پیر وحشی را میبیند
که بند بندش را از هم میدرند...
سکوت همیشه هم معجزه نمیکند.... گاهی طلسم میکند جادو میکند
و آتش میزند... آنوقت است
که باران هم آتش را خاموش نمیکند... آنوقت است که کم کم دیر
میشود... مثل آن روزها که زود
دیر شد... یادت هست؟! آنوقت است که فریاد هم معجزه نخواهد کرد...
و من میترسم... از رسیدن روزی که دیگر برای گوشهایم صدایت غریبه
شده باشد... و
من میترسم از زمانی که سکوت آهنگ آشنای آنها شده باشد ...
با من حرف بزن , مثل تمامی لحظاتی که چشمهایمان با هم سخن
میگفتند... مثل تمامی ثانیه هایی که دستهایمان در سکوت شعر بی
قافیه میخواندند... حالا , چشمها و دستهایم امید به گوشهایم دارند... و
گوشهایم صدای سکوت را هرگز معنا نکرده اند
...
.
.
.
بی ارزش ترین انسانها کسی ست
که خوب بودن دیگران را
بر حسب زرنگی خود بگذارد
...!
.
.
.
.
.
.
نمی دانم چرا هر از چندی دلم بهانه ی تو را می گیرد
ازدحام این همه فاصله ها قلب خسته ام را به درد می اورد
و مرا از پلکان دنیا سرازیر می کند .
ببین هنوز سرشار از عشق جاودانه ام،ولی
دو رنگی آدم ها قلبم را به بی رنگی کشانده است .
می خواهم به دنیای دیگری بروم ،
آنجا که آسمانش همواره آبی است و همه عاشق بارانند
تقدیم به دوستان خوبم
با سلام به تمام دوستان عزیز که قدم رنجه کردن
و با مطالب و عکسهای زیبا به این وبلاگ گرمی بخشیدن
سپاسگزارم از محبت های بی پایان یکایک شما عزیزان